ورزش‌ رسانه‌ای‌(قسمت دوم)
 
‌مترجم: سعید جعفری‌ مقدم
اوباشگری‌ فوتبال‌ موهبتی‌ است‌ برای‌ رسانه‌ها، بویژه‌ نشریات، به‌ نحوی‌ که‌ نشریات‌ برای‌ یافتن‌ ماجراهای‌ شلوغ‌ و صداهای‌ انفجار با یکدیگر و با تلویزیون‌ رقابت‌ دارند و شیوه‌ای‌ که‌ با توسل‌ بر آن‌ با اوباشگری‌ فوتبال‌ برخورد می‌کنند، پیامدهای‌ مهمی‌ برای‌ خود این‌ پدیده‌ و نیز برای‌ برخورد با مسایل‌ نظم‌ و قانون‌ در پی‌ خواهد داشت. نشریات‌ در تدوین‌ محاسبات‌ خود نوعاً‌ به‌ مقدار زیادی‌ به‌ سخنگویان‌ و مدیران‌ باشگاههای‌ فوتبال، انجمنهای‌ فوتبال‌ و لیگ‌ فوتبال، پلیس، قضاوتها و نظرات‌ قاضیان‌ دادگاهها، سیاستمداران‌ و اختیارات‌ قانونی‌ موجود برای‌ جابه‌جایی‌ افراد تکیه‌ می‌کنند. گزارشهای‌ صورتجلسه‌ دادگاه‌ و بویژه‌ بیانیه‌های‌ قضایی‌ و نیز جزییات‌ احکام‌ صادره‌ با آب‌ و تاب‌ زیادی‌ مورد بحث‌ قرار می‌گیرد. آنچه‌ مطبوعات‌ برگزارشهای‌ خود می‌افزایند ورای‌ اصول‌ آنها برای‌ انتخاب، ترکیب‌ حساب‌ شده‌ای‌ از واژگانی‌ کلیشه‌ای‌ است‌ که‌ حامیان‌ جوان‌ طبقه‌ کارگر فوتبال‌ را با اتهاماتی‌ نظیر «حیوان» یا «دیوانه»، بدنام‌ و بی‌آبرو می‌کند. این‌ کار با تشدید مشکل‌ و بیش‌ از حد ساده‌ انگاشتن‌ دلایل‌ آن، توجه‌ افراد را از پرسشهایی‌ درباره‌ دلایل‌ وقوع‌ رویداد دور می‌نماید و در عوض‌ بر «تهدیدهای‌ ایجاد شده‌ برای‌ جامعه» و نحوه‌ اعمال‌ سرکوب‌ متمرکز می‌شود. دهة‌ 1970 با تیترهایی‌ نظیر تیترهای‌ زیر آغاز گردید: «زباله‌ها!(120) حیوانها!(121») (روزنامه‌ دیلی‌ میرور)؛ «این‌ جانی‌ها را تارو مار کنید!»(122)، «جنایت‌ در فوتبال»(123)، «آنها را تنبیه‌ کنید»(124) و «علاقه‌مندان‌ دیوانه‌ می‌شوند»(125)(روزنامه‌ سان). در اواسط‌ دهه‌ 1980، رسانه‌ای‌ مشاهده‌ شد که‌ نتایج‌ کشندة‌ یورش‌ حامیان‌ تیم‌ «لیورپول» به‌ حامیان‌ تیم‌ «یوونتوس» در استادیوم‌ «هیسال» در «براسل» را کاملاً‌ بی‌پرده‌ و آشکار با جزییات‌ تصویری‌ ارایه‌ نمود. همچنین‌ انتقادات‌ شدید (و سخنرانی‌ استعاره‌آمیز) نخست‌ وزیر انگلستان‌ علیه‌ خشونت‌ و اوباش‌ و نیز تهدید متخلفان‌ به‌ اقدامات‌ تنبیهی‌ را پخش‌ نمود. عکسهای‌ رنگی‌ و تصاویر ویدیویی‌ مکمل‌ این‌ مطالب‌ و بیانگر بی‌فکری‌ و خشونتی‌ وحشتناک‌ بود. نوعی‌ از عکسهای‌ منتشر شده‌ تصویری‌ از خشونت‌ ابلهانه‌ را به‌ گونه‌ای‌ جذاب‌ نمایش‌ می‌داد. این‌ تصاویر که‌ با عنوان‌ «تصاویر مشت‌پرانی» بطور مکرر مورد استفاده‌ قرار گرفت؛ چهره‌ تماشاگری‌ را در نمای‌ نزدیک‌ نشان‌ می‌داد که‌ (در جریان‌ مسابقه) مشتی‌ بر گوشة‌ چشمش‌ خورده‌ بود. تصویر دیگر، پلیس‌ جوانی‌ را از نمای‌ نزدیک‌ سر و گردن‌ نشان‌ می‌داد که‌ یکی‌ از تماشاچیان‌ مشت‌ محکمی‌ بر پایین‌گونه‌ وی‌ نواخته‌ بود. این‌ تصاویر با اشاره‌ به‌ این‌که‌ تعارضات‌ مربوط‌ به‌ فوتبال‌ فوق‌العاده‌ ضد اجتماعی، غیرعقلایی‌ و وحشتناک‌ است‌ و این‌که‌ تنها راه‌ مقابله‌ با آن‌ اعمال‌ سخت‌تر و جدی‌تر ومؤ‌ثرتر نظم‌ می‌باشد، منتشر می‌گردید. هنگامی‌ که‌ دلایل‌ بروز مشکل‌ وارد بحث‌ می‌شد، رسانه‌ها صرفاً‌ بعنوان‌ کامل‌ کنندگان‌ این‌ نمایش‌ هیجان‌انگیز عمل‌ می‌کنند. راه‌حل‌ این‌ مشکل‌ آن‌ است‌ که‌ تمرکز اصلی‌ را بر محور توجه‌ رسانه‌ها بگذاریم. به‌ حساب‌ نیاوردن‌ قدرت‌ و فرآیند انجام‌ کار و منصوب‌ نمودن‌ مشکل‌ صرفاً‌ به‌ عدم‌ عقلانیت‌گرایی‌ و ضعف‌ اخلاقی‌ و معنوی‌ افراد کج‌رفتار نوعاً‌ ناشی‌ از ساخت‌ رسانه‌ای‌ مسایل‌ است. مسایل‌ پیچیده‌ای‌ که‌ در برگیرندة‌ بی‌نظمی‌های‌ زندگی‌ شهری‌ و بطور کلی‌ تعارضات‌ اجتماعی‌ است.
تلویزیون‌ در این‌ زمینه‌ استثنا نیست؛ اگر چه‌ در مقایسه‌ با نشریات، واژگان‌ خشن‌ کمتری‌ را به‌ کار می‌برد. مثلاً‌ در یک‌ بحث‌ تلویزیونی‌ در شبکه‌ «بی‌ بی‌ سی» ضمن‌ ارایه‌ برنامه‌ ورزشی‌ شبانه‌ای‌ که‌ به‌ گزارش‌ فوتبال‌ اختصاص‌ داشت؛ «گراهام‌ تیلور»(126) مدیر باشگاه‌ فوتبال‌ «واتفورد»(127) به‌ گونه‌ای‌ غیرقابل‌ پیش‌بینی، با توجه‌ به‌ تجاری‌ کردن‌ بازی‌ و نیز با اشاره‌ به‌ این‌که‌ چگونه‌ حامیان‌ فوتبال‌ منحرف‌ می‌شوند، به‌ تبیین‌ مشکل‌ پرداخت‌ و از موضوع‌ اصلی‌ برنامه‌ دور شد. به‌ محض‌ این‌که‌ «تیلور» به‌ فساد بازی‌ در این‌ محیط‌ اشاره‌ نمود، مفسر این‌ اشاره‌ را بعنوان‌ نوعی‌ بازگشت‌ به‌ اوباشگری‌ فوتبال‌ تفسیر نمود (در حالی‌ که‌ تیلور اصلاً‌ به‌ این‌ موضوع‌ اشاره‌ نکرده‌ بود) و بلافاصله‌ دنبال‌ سخن‌ تیلور را گرفت‌ و به‌ کارشناسان‌ اعزامی‌ اشاره‌ نمود که‌ برای‌ تبیین‌ مشکلات‌ ناشی‌ از اوباشگری‌ در بازیها در ارتباط‌ مستقیم‌ با آنان‌ قرار گرفته‌ بودند. پس‌ از آن‌ تقریباً‌ همه‌ برنامه‌ به‌ بحث‌ درباره‌ ضرورت‌ یافتن‌ راه‌حلی‌ برای‌ این‌ مشکل‌ و تدوین‌ جرایم‌ کیفری‌ یا جزایی، اختصاص‌ یافت. برنامة‌ مشابه‌ دیگری‌ درITV طی‌ سال‌ 1980 به‌ نحوی‌ قاطعانه‌تر «تنزل‌ فوتبال» را ناشی‌ از اوباشگری‌ می‌دانست. در این‌ برنامه‌ با یادآوری‌ و پرسش‌ مستمر مجری، شش‌ نفر از ده‌ کارشناس‌ اعزامی، سخنگو یا تبیین‌کننده‌ موضوع، با تقبیح‌ و سرزنش‌ اوباشگری، بعنوان‌ راه‌حل، خواستار صدور احکامی‌ سنگین‌تر برای‌ اوباشان‌ بودند. کارشناسانی‌ هم‌ که‌ تلاش‌ می‌کردند به‌ سایر دلایل‌ ایجاد شده‌ از سوی‌ برخی‌ از شرکت‌کنندگان‌ اشاره‌ کنند، از طرف‌ مجری‌ کنار گذاشته‌ می‌شدند؛ مجریانی‌ که‌ لازم‌ بود به‌ دستور کار از پیش‌ تعیین‌ شده‌ خود پایبند باشند. این‌ که‌ اوباشگری‌ فوتبال‌ انعکاسی‌ از تنزل‌ اخلاقی‌ در کشور است‌ بخشی‌ از این‌ دستور کار بود. در واقع‌ به‌ معنایی‌ کنایه‌آمیز باید گفت‌ در بریتانیایی‌ که‌ از لحاظ‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ در حال‌ تنزل‌ است؛ همچنان‌که‌ هزینه‌های‌ اجتماعی‌ به‌ نحو فزاینده‌ای‌ آشکار می‌شوند؛ اوباشگری‌ فوتبال‌ در رسانه‌ها نیز بعنوان‌ جزیی‌ از مجموعه‌ «دیوهای‌ مردم‌ عامی» به‌ شمار می‌آید (دیوهای‌ دیگر عبارتند از: جیب‌برها، توزیع‌کنندگان‌ و فروشندگان‌ مواد مخدر، مهاجمان، اعتصاب‌ کنندگان‌ و تروریست‌ها). عواملی‌ که‌ به‌ هر حال‌ نشانه‌هایی‌ از تنزل‌ در استانداردهای‌ اخلاقی‌ جامعه‌ و مسؤ‌ولان‌ این‌ تنزل‌ محسوب‌ می‌شوند. رسانه‌ها با بدنام‌ و بی‌آبرو کردن‌ بخشی‌ از جامعه‌ بعنوان‌ آدمهای‌ شرور و اوباش‌ و با ارایه‌ توصیه‌هایی‌ مبنی‌ بر استفاده‌ از قدرت‌ برای‌ سرکوبی‌ بیشتر (بعنوان‌ راه‌حل‌ مشکل) نقش‌ عمده‌ای‌ را در ایجاد سیاستهای‌ اعمال‌ قانون‌ و ایجاد نظم‌ ایفا نمودند.
خشونت‌ مربوط‌ به‌ فوتبال، جعل‌ یا ابتکار رسانه‌ها نیست. این‌ پدیده‌ مشکلی‌ جدی‌ با مفاهیم‌ و نشانه‌های‌ سیاسی‌ است‌ که‌ تنها به‌ طبقه‌ کارگر مربوط‌ نمی‌شود. نکته‌ این‌ است‌ که‌ مداخله‌ رسانه‌ها اثرات‌ ایدیولوژیک‌ دارد: این‌ مداخله‌ با ارتباط‌ دادن‌ موضوع‌ به‌ رعایت‌ یا عدم‌ رعایت‌ قانون، در واقع‌ تعارض‌ اولیه‌ بین‌ گروههای‌ مسلط‌ و زیردستان‌ و بالاتر از آن‌ مشکلات‌ ایجاد شده‌ ناشی‌ از بحرانهای‌ کنونی‌ را مورد بی‌توجهی‌ قرار می‌دهد و توده‌های‌ مردم‌ را برای‌ اجرای‌ راه‌حلهای‌ دیکتاتوری‌ بسیج‌ می‌کند، راه‌حل‌هایی‌ که‌ به‌ ظاهر می‌خواهند گروههای‌ زیردست‌ را از مخمصه‌ نجات‌ دهند. گاهی‌ اوقات‌ انسان‌ به‌ این‌ فکر وسوسه‌ می‌شود که‌ اگر خشونت‌ فوتبال‌ هرگز وجود نداشت، ابداع‌ آن‌ ضروری‌ بود!
فردیت‌گرایی‌ و خصوصی‌گرایی‌ با این‌ فرضیه‌ افراد حرفه‌ای‌ ورزش‌ در رسانه‌ها شکل‌ گرفته‌ است‌ که‌ شخصیتها هسته‌ منافع‌ مخاطبین‌ هستند، این‌که‌ این‌ منافع‌ با تفریح‌ و سرگرمی‌ حفظ‌ می‌شوند و این‌که‌ اساساً‌ ورزش‌ دربارة‌ نیل‌ به‌ موفقیت‌ از طریق‌ تلاش‌ و مبارزه‌ است. امروزه‌ ورزش‌ تا اندازه‌ زیادی‌ حول‌ محور ویژگیهای‌ فردی‌ و افکار و احساسات‌ افراد شکل‌ می‌گیرد. البته‌ رسیدن‌ به‌ اوج‌ به‌ هوش‌ افراد بستگی‌ دارد. اما بالاتر از همه‌ پاداش‌ رقابت‌ و استقامت‌ آنان‌ مقادیر هنگفت‌ پول، شهرت، آبرو و جذبه‌ است. ما دیده‌ایم‌ که‌ حتی‌ در یک‌ بازی‌ شبیه‌ فوتبال‌ که‌ کار تیمی‌ فوق‌العاده‌ حایز اهمیت‌ است، توجه‌ بر افراد متمرکز می‌شود. تجربیات‌ جاری‌ پوشش‌ تلویزیونی‌ انگلستان‌ بیانگر آن‌ است‌ که‌ این‌ برنامه‌ها معمولاً‌ نماهای‌ نزدیکی‌ از بازیکنان‌ و مشکلات، موفقیتها و شکستهای‌ آنان‌ را نشان‌ می‌دهد. برخورد مطبوعات‌ نیز اصولاً‌ همین‌گونه‌ است‌ بجز این‌که‌ آنان‌ در رقابت‌ با تلویزیون‌ و روزنامه‌های‌ رقیب‌ از شخصیت‌پردازی‌ و هیجان‌سازی‌ بیشتری‌ استفاده‌ می‌کنند. تعارضی‌ که‌ وجود دارد آن‌ است‌ که‌ شمار نسبتاً‌ زیادی‌ از عکسهای‌ مربوط‌ به‌ رشته‌های‌ مختلف‌ ورزشی‌ علی‌رغم‌ اشتغال‌ ذهنی‌ نویسندگان‌ متن‌های‌ مربوط‌ به‌ آن، هرگز میدان‌ مسابقه‌ را نشان‌ نمی‌دهند. در عوض‌ آنها شخصیتها و ژستهای‌ بازیکنان‌ در خارج‌ از محیط‌ بازی‌ یا شوتهای‌ واقعی‌ آنان‌ را که‌ معمولاً‌ تنها سرو شانه‌های‌ آنان‌ را نشان‌ می‌دهد، و یا تنها نماهایی‌ انفرادی‌ از آنان‌ را به‌ تصویر می‌کشند. متن‌های‌ نوشته‌ شده‌ نیز این‌ زاویه‌ دید شخصیت‌ گرا را کامل‌ می‌کنند. این‌ متن‌ها متشکلند از جزییات‌ زندگی‌ شخصی، پیروزیها، موفقیتها و شکستها، عقاید و احساسات‌ و جزییاتی‌ از زندگی‌ خصوصی‌ و مهم‌تر از همه‌ دستمزدهای‌ دریافتی‌ بازیکنان. برای‌ مثال، پوشش‌ خبری‌ جام‌ «وایت‌ من»(128) بر این‌ پرسش‌ متمرکز گردید که‌ آیا مسیرشغلی‌ «ویرجینیا وید»(129)به‌ سمت‌ ارتقا است‌ یا خیر. خود روزنامه‌نگاران‌ ورزشی‌نویس‌ نیز به‌ همان‌ اندازة‌ شخصیتهای‌ ورزشی‌ خودنمایی‌ می‌کنند. در بالای‌ بسیاری‌ از ستونهای‌ بخشهای‌ ورزشی‌ روزنامه‌ها عکسها یا تصاویری‌ از نویسندگان‌ این‌ ستونها قرار دارد و در آن‌ احساسات، واکنشها و ارزیابی‌های‌ نویسندگان‌ به‌ شیوه‌ای‌ فوق‌العاده‌ انفرادی‌ و شخصی‌ مطرح‌ می‌شود. ارزشهای‌ سرگرمی‌ و تفریح‌ که‌ پایه‌های‌ بنیادین‌ ورزش‌ رسانه‌ها هستند به‌ موضوع‌ دیگری‌ نیز ارتباط‌ می‌یابند. این‌ موضوع‌ عبارت‌ است‌ از: فرآیند توسعه‌ تاریخی‌ از فردگرایی‌ به‌ سمت‌ ارتقای‌ جایگاه‌ خانواده‌ بعنوان‌ منشأ رفاه‌ و سعادت‌ فردی‌ و دور شدن‌ از این‌ ایده‌آل‌ که‌ فردیت‌ از طریق‌ فرصتهای‌ مشارکت‌ گسترده‌ در زندگی‌ عمومی‌ ارتقا می‌یابد. عارضه‌ فردگرایی، خانواده‌گرایی‌ و خصوصی‌گرایی، سمت‌ و سوی‌ ایده‌آلهای‌ طبقه‌ کارگر را از حیثیت‌ و اعتباری‌ که‌ شایسته‌ آن‌ می‌باشند به‌ مفاهیمی‌ دیگر سوق‌ داده‌ است. مفاهیمی‌ مانند: حکم‌ به‌ استقلال‌ فردی‌ و زندگی‌ مطابق‌ با آمال‌ و آرزوهای‌ فردی‌ خود بعنوان‌ معیار زندگی‌ آبرومندانه؛ تا به‌ این‌ ترتیب‌ بتوانند به‌ اندازه‌ دیگران‌ خوب‌ باشند و تا حد امکان‌ به‌ خانواده‌ خود خدمت‌ کنند. اما نکته‌ دوم‌ آن‌ است‌ که‌ باورهای‌ سنتی‌ قوی‌ در فرهنگ‌ طبقه‌ کارگر وجود دارد که‌ زندگی‌ تنها مسأله‌ کار و آرزو نیست. آنها باید از لحظات‌ خود لذت‌ ببرند. بنابراین، سرگرمی‌ و تفریحی‌ که‌ می‌توانند از آن‌ لذت‌ ببرند نیز از ارزش‌ بالایی‌ برخوردار است. این‌ پیام‌ که‌ حفظ‌ روابط‌ با افراد از طریق‌ به‌ حداکثر رساندن‌ مصرف‌ در واحد خانواده‌ لذت‌بخش‌ است؛ تنش‌ بین‌ «حیثیت‌ و اعتبار» و «لذت‌ جویی» را کنترل‌ می‌کند. در همان‌ زمان‌ این‌ پیام‌ آنان‌ را در طبقه‌ای‌ خاص‌ همراه‌ با ابعاد رقابتی‌ و خودبینانة‌ فردگرایی‌ در یک‌ کل‌ منسجم، جای‌ می‌دهد و در نهایت‌ خصوصی‌گرایی‌ و کسب‌ رضایت‌ فردی‌ از طریق‌ تفریح‌ و آسایش، بعنوان‌ روش‌ مناسب‌ زندگی، تجویز و توصیه‌ می‌شود. افراد حرفه‌ای‌ ورزش‌های‌ رسانه‌ای‌ مایلند چنین‌ فرض‌ کنند که‌ رسیدن‌ مخاطب‌ به‌ امکانات‌ و شرایط‌ بهتر به‌ تواناییها و قابلیتهای‌ آنان‌ بستگی‌ دارد و مخاطبان‌ نیازمند آنند که‌ اشتیاق‌ و انگیزه‌ خود را به‌ کمک‌ تفریح‌ و سرگرمی‌ حفظ‌ کنند. این‌ دیدگاه‌ با ایدیولوژی‌ مصرف‌گرایی‌ و مالکیت‌ خصوصی‌ کاملاً‌ سازگار است. عده‌ای‌ معتقد بودند ورزش‌ بعنوان‌ یک‌ کل‌ باید به‌ یک‌ سرگرمی‌ خانواده‌محور برای‌ طبقات‌ متوسط‌ جامعه‌ تبدیل‌ شود و افراد حرفه‌ای‌ رسانه‌ها در صف‌ اول‌ این‌ مبارزه‌ اصلاح‌طلبانه‌ بوده‌اند. یکی‌ از تجارب‌ روزمره‌ای‌ که‌ ارزش‌ سرگرم‌ کننده‌ بودن‌ را با صدایی‌ بلند منتشر می‌کند، سخنان‌ و گفتگوهای‌ محاوره‌ای‌ است‌ که‌ در آن‌ نشانه‌هایی‌ از «ارزش‌ سرگرم‌ کنندگی» وجود دارد و مستمراً‌ این‌ سؤ‌ال‌ مطرح‌ می‌شود که‌ آیا به‌ حد کافی‌ سرگرم‌ کننده‌ بود؟ سرگرمی‌ با تجارب‌ زبان‌شناسانه‌ای‌ که‌ هدفش‌ ایجاد تأثیر و احساس‌ عمل، هیجان‌ و دلهره‌ است‌ نیز تقویت‌ شده‌ است. سرگرمی‌ با اتکا بر «زبان‌ میدان‌ نبرد» و بیان‌ اصطلاحاتی‌ مانند: «تکل‌ها (مانع‌ ایجاد کردن‌ در برابر حریف) استخوان‌ شکن‌ هستند»، «مخالفان‌ مضمحل‌ شده‌اند، صدمه‌ دیده‌اند و تحقیر شده‌اند» و اصطلاحاتی‌ شبیه‌ به‌ «حمله‌ رعدآسا»، «تندباد»، «شیپور حمله»، «گلها محکم‌ کوبیده‌ شدند»، «قدرت‌ قهرمانان‌ ورزشی‌ آنان‌ را به‌ خط‌ پایان‌ سوق‌ می‌دهد»، «مخالفان‌ نابود شده‌اند» و... روز به‌ روز زیادتر می‌شوند.
برای‌ مقایسه‌ ساختار زبانی‌ ورزش‌ در رسانه‌ها با عادات‌ زبانی‌ متداول‌ در میان‌ طبقه‌ کارگر در این‌ کشور تاکنون‌ هیچ‌ کاری‌ انجام‌ نشده‌ است. بعضی‌ از کارهای‌ انجام‌ شده‌ در انگلستان‌ با تجزیه‌ و تحلیل‌ مطالب‌ ورزشی‌ نوشته‌ شده‌ در روزنامه‌های‌ «ساندی» و زبان‌ مورد استفاده‌ برای‌ گزارش‌ مسابقات‌ فوتبال‌ و نیز اوباشگری‌ فوتبال، بر فقر ادراکی‌ و واژگانی‌ این‌ مطالب‌ دلالت‌ دارد. این‌ مطالب‌ بجز چند استثنای‌ زبانی، حتی‌ وقتی‌ که‌ با نحوه‌ استفادة‌ سایر رسانه‌ها از زبان‌ مقایسه‌ می‌شود به‌ گونه‌ای‌ رسواگرایانه‌ و آشکار، کلیشه‌ای‌ است. این‌ دایره‌ واژگان‌ محدود است‌ و مرجع‌ آنها به‌ نحوی‌ گسترده‌ به‌ مفاهیم‌ عینی‌ و واقعی‌ باز می‌گردد تا مفاهیم‌ مجرد و انتزاعی؛ همچنین‌ صفتها و قیدهای‌ نسبتاً‌ کمی‌ را در بر می‌گیرد. آنچه‌ که‌ در اصطلاحات‌ زبان‌شناختی‌ می‌توان‌ بعنوان‌ سخنان‌ نثر تکراری، زیاد نوشته‌ شده‌ و عبارات‌ کلیشه‌ای‌ مبتذل‌ طبقه‌بندی‌ نمود؛ در اصطلاحات‌ زبان‌شناسی‌ - اجتماعی، رموز منحصر به‌ فردی‌ را تشکیل‌ می‌دهد. این‌که‌ آیا رموز محدود شده‌ را می‌توان‌ تنها به‌ ماهیت‌ مخاطبین‌ طبقه‌ کارگر نسبت‌ داد، مورد تردید است. اما دلایلی‌ وجود دارد مبنی‌ بر این‌که‌ عرف‌ ورزش‌ با عرف‌ و عادات‌ طبقه‌ کارگر مطابقت‌ دارد. به‌ هر حال، قلمرویی‌ که‌ رموز زبانی‌ طبقه‌ کارگر به‌ آن‌ محدود شده‌اند، مورد بحث‌ و تردید است. به‌ نظر می‌رسد آنچه‌ عرف‌ ورزش‌ در اصطلاحات‌ زبانی‌ - اجتماعی‌ ارایه‌ می‌نماید بیانگر تلاش‌ بخشی‌ از افراد حرفه‌ای‌ ورزش‌های‌ رسانه‌ای‌ برای‌ تبدیل‌ ورزش‌ به‌ سرگرمی‌ برای‌ مخاطبین‌ طبقه‌ کارگر است؛ تلاشی‌ که‌ بطور کلی‌ در جذب‌ و حفظ‌ مخاطب‌ موفقیت‌آمیز بوده‌ است.
رسانه‌ها یکی‌ از اولین‌ پایگاههای‌ بازآفرینی‌ تقسیم‌بندیهای‌ جنسی‌ و جنسیت‌گرایانه‌اند. تصویر مردان‌ بعنوان‌ شرکت‌ کنندگان‌ در مسابقات‌ و حتی‌ بیشتر بعنوان‌ افراد حرفه‌ای‌ ورزش‌ رسانه‌ای‌ بیشتر از زنان‌ در رسانه‌ها نشان‌ داده‌ می‌شود. بجز بخش‌ گزارشهای‌ جنایی، بخشهای‌ ورزشی‌ رسانه‌ها احتمالاً‌ یکی‌ از مردسالارترین‌ بخشهای‌ رسانه‌ها است. علی‌رغم‌ این‌که‌ تعداد زنان‌ شرکت‌ کننده‌ در ورزش‌ رو به‌ افزایش‌ بوده‌ است، بطور کلی‌ منافع‌ ورزش‌ در میان‌ زنان‌ بیشتر بوده‌ است‌ و بالاتر از همه‌ شمار قابل‌ توجهی‌ از ستارگان‌ ورزشکار را زنان‌ تشکیل‌ می‌دهند. تعداد کمی‌ از زنان‌ توانسته‌اند به‌ این‌ محدودة‌ رسانه‌ای‌ مردانه‌ وارد شوند. آنان‌ نیز کسانی‌ بوده‌اند که‌ کارشان‌ به‌ تهیه‌ گزارش‌ و تفسیر درباره‌ ورزشکاران‌ زن‌ محدود شده‌ است. این‌ واقعیت‌ ثابت‌ شده‌ است‌ که‌ ورود زنان‌ حرفه‌ای‌ به‌ عرصه‌ ورزشی‌ رسانه‌ها دشوارتر از ورود آنان‌ به‌ عرصه‌ ورزش‌ است‌ و این‌ معیار شایسته‌ای‌ است‌ که‌ نشان‌ می‌دهد ورزش‌ رسانه‌ای‌ نقش‌ فوق‌العاده‌ محافظه‌کارانه‌ای‌ را در بازتولید نابرابری‌ سن‌ زنان‌ و مردان‌ ایفا می‌نماید. بدون‌ شک‌ گزارشگران‌ مرد در ورزشهایی‌ مانند کریکت‌ (نوعی‌ گوی‌ بازی) و فوتبال‌ که‌ در انحصار مردان‌ است‌ حضور دارند و انتظارات‌ اکثریت‌ مخاطبین‌ و ضرورت‌ ارضای‌ این‌ انتظارات، رسانه‌ها را با الگوهای‌ قالب‌ تقسیم‌ و تمایز جنسیتها سازگار می‌نماید. اما مردان‌ در بیشتر مواقع‌ فعالیتهای‌ ورزشی‌ زنان‌ را نیز گزارش‌ و تفسیر می‌کنند. برای‌ ورزشهای‌ متداول‌ در میان‌ زنان‌ می‌گوییم‌ تنیس‌ یا ژیمناستیک‌ زنان. اما در مقابل‌ آن، کریکت‌ زنان‌ متداول‌ نیست‌ و حتی‌ برای‌ این‌ ورزشها نیز غلبه‌ با گزارشگران‌ و مفسرین‌ مرد است. بنابراین، تصویر زنان‌ در ورزشهای‌ رسانه‌ای‌ عمدتاً‌ بوسیله‌ مردان‌ شکل‌ می‌گیرد. تجربه‌ سایر بخشهای‌ رسانه‌ها مبین‌ آن‌ است‌ که‌ اگر بیشتر زنان‌ در قسمتهای‌ ورزشی‌ رسانه‌ها مشغول‌ به‌ کار می‌شدند، طرز تلقی‌های‌ کلیشه‌ای‌ جنسیت‌گرایانه‌ ضرورتاً‌ از بین‌ نمی‌رفت، بلکه‌ آنچه‌ احتمالاً‌ تغییر می‌کرد سختگیری‌ محافظه‌کارانه‌ای‌ است‌ که‌ ورزش‌ رسانه‌ای‌ با توسل‌ بر آن‌ به‌ کار خود ادامه‌ می‌دهد.
تصورات‌ جنسیتی‌ در ورزشهای‌ رسانه‌ای‌ به‌ بازآفرینی‌ الگوهای‌ متداول‌ سلطه‌ مرد می‌پردازند. این‌ بازآفرینی‌ با تأکید قاطعانه‌ بر بحث‌ و تجربة‌ خانواده‌گرایی‌ و گرایش‌ به‌ خصوصی‌گرایی‌ انجام‌ می‌شود. دیدگاهی‌ که‌ تقسیم‌ جنسی‌ نیروی‌ کار را به‌ گونه‌ای‌ طبیعی‌ و با عناوین‌ زیر تبیین‌ می‌نماید: «گرایش‌ زنان‌ به‌ محدود شدن‌ به‌ نقشهای‌ خانوادگی‌ خود و گرایش‌ کمتر به‌ مشاغل‌ دارای‌ دستمزد معین». پیامدهای‌ این‌ دیدگاه، نابرابری‌ جایگاه‌ مردان‌ و زنان‌ در جامعه‌ است. از سوی‌ دیگر، استحکام‌ بیشتر زنان‌ در درون‌ خانواده‌ در ایجاد زندگی‌ متعارف‌ خانوادگی‌ نقش‌ عمده‌ای‌ را به‌ زنان‌ واگذار می‌کند. در حقیقت‌ این‌ دیدگاه‌ آنان‌ را به‌ سوی‌ نقشی‌ فرا می‌خواند که‌ فرهنگ‌ مصرف‌ از طریق‌ آن‌ به‌ زندگی‌ خانوادگی‌ نفوذ می‌کند و به‌ آن‌ سایه‌ می‌افکند و به‌ موازات‌ آن، مردان‌ را برای‌ نیل‌ به‌ موفقیت‌ فردی‌ بخاطر زنانشان، تحت‌ فشار زیادی‌ قرار می‌دهد.
تقسیمات‌ جنسیتی‌ حاد ایجاد شده‌ در رسانه‌ها ممکن‌ است‌ از طریق‌ مفاهیم‌ جنسیتی‌ تجویز شده‌ به‌ بخشهایی‌ از جامعه‌ که‌ از نظر سیاسی‌ و فرهنگی‌ سنتی‌تر هستند نیز قویاً‌ تشدید شود. اینها نیروهایی‌ هستند که‌ از میان‌ گروههای‌ مسلط، بیش‌ از همه‌ با پیشرفت‌ زنان‌ در پستهای‌ بالای‌ تجاری‌ و حرفه‌ای‌ و زندگی‌ سیاسی‌ مخالفت‌ می‌کنند. گروهی‌ از طبقه‌ کارگر به‌ تقسیمات‌ جنسیتی‌ قاطعانه‌تری‌ اعتقاد دارند و برای‌ زنان‌ نقش‌ زیردست‌ قایلند که‌ این‌ گروه‌ احتمالاً‌ از سوی‌ سنت‌ گرایان‌ طبقه‌کارگر، هنوز هم‌ مورد تأیید قرار می‌گیرند. ورزش‌ رسانه‌ای‌ شدیداً‌ خود را با این‌ جنبه‌ مهم‌ فرهنگی‌ طبقه‌ کارگر تطبیق‌ می‌دهد.
یک‌ معنای‌ وحدت‌ با احساس‌ تعلق‌ به‌ یک‌ ملت، طبقه، نژاد، جنسیت‌ و سایر جانبداریهایی‌ که‌ شاید رکن‌ کاملاً‌ محوری‌ یک‌ سیستم‌ سلطه‌ است، شکل‌ می‌گیرد و آشکار است‌ که‌ امروزه‌ رسانه‌ها مهم‌ترین‌ نهاد بازآفرینی‌ هویت‌ ملی‌ هستند. بویژه‌ از دهه‌ 1950 با گسترش‌ پوشش‌ تلویزیونی‌ رویدادهای‌ بین‌المللی، ورزش‌ رسانه‌ای‌ به‌ نحوی‌ فزاینده‌ فرصتهایی‌ را برای‌ مردم‌ فراهم‌ نمود تا از آن‌ طریق‌ و به‌ واسطه‌ ورزش، هویت‌ خود را برای‌ کشورهای‌ دیگر آشکار نمایند.
فرصتهای‌ ورزشی‌ سالانه‌ای‌ مانند «کاپ‌ فاینال»(130)، «دربای»(131)، «مسابقات‌ قایق‌رانی‌ آکسفورد و کمبریج(132)و...»، مفهوم‌ روشی‌ ملی‌ برای‌ زندگی‌ را القا می‌کنند. اما در پوشش‌ رویدادهای‌ بین‌المللی‌ که‌ در آن‌ «ما» در مقابل‌ خارجی‌ها رقابت‌ می‌کنیم‌ و «بریتانیایی‌ بودن»(133)یا «انگلیسی‌ بودن»(134) نشانه‌های‌ مرجع‌ قراردادی‌ را تشکیل‌ می‌دهند که‌ بر عضویت‌ ما در یک‌ کشور واحد و سهیم‌ بودن‌ در یک‌ شیوه‌ زندگی‌ عمومی، ارزشمند و خاص‌ دلالت‌ دارند؛ ویژگیهایی‌ که‌ بر همة‌ جانبداریها و هویتهای‌ دیگر تقدم‌ دارد و جانشین‌ همه‌ آنهاست. ایده‌ «منافع‌ ملی» که‌ در رسانه‌ها عموماً‌ در مباحث‌ سیاسی‌ مطرح‌ می‌شوند جای‌ خود را به‌ مباحث‌ و مجادلات‌ سیاسی‌ داده‌ است. هنگامی‌ که‌ ورزشکاران‌ شرکت‌ کننده‌ و نمایندگان‌ ما در رویدادهای‌ بین‌المللی‌ در کانون‌ توجه‌ رسانه‌ها قرار می‌گیرند، از خود می‌پرسیم: «کارمان‌ خوب‌ بوده‌ است؟» «چه‌ باید می‌کردیم؟» و بعنوان‌ مثال، با بررسی‌ جدول‌ مدالهای‌ المپیک‌ در جستجوی‌ نشانه‌ای‌ از موفقیتهای‌ خود در برابر سایر کشورهای‌ برگزیده‌ هستیم. همان‌گونه‌ که‌ قبلاً‌ اشاره‌ شد، هنگامی‌ که‌ یک‌ مدال‌ طلا به‌ دست‌ می‌آید یا در رقابتی‌ فشرده‌ پیروز می‌شویم، دقیقاً‌ همان‌ زمانی‌ است‌ که‌ این‌ رویداد آن‌ ویژگی‌ «واقعیت‌ مجزا» بودن‌ ورزش‌ را کنار می‌نهد و در جایگاه‌ اخبار ملی‌ قرار می‌گیرد. تشریفات‌ رسمی‌ و مراسم‌ سنتی‌ حول‌ و حوش‌ این‌ رویدادها و نمایش‌ نمادهای‌ ملی‌ به‌ نحوی‌ برجسته‌ (پرچمها، رژه‌ رفتن‌ها، لباسهای‌ متحدالشکل، سرودهای‌ میهن‌ پرستانه‌ و سرودهای‌ ملی، مشارکت‌ افراد برگزیده‌ بعنوان‌ نمادهایی‌ از وحدت‌ ملی‌ و بویژه‌ اعضای‌ خانواده‌ سلطنتی‌ و نیز نخست‌ وزیر و دیگران) مفاهیم‌ برگزیده‌ وحدت‌ ملی‌ است‌ که‌ مقتدرانه‌ احساس‌ هویت‌ و موجودیت‌ ما را فرا می‌خواند. بویژه‌ یک‌ جنبه‌ حایز اهمیت‌ برنامه‌ گزارش‌ ورزشی‌ رسانه‌ها، مراسم‌ اعطای‌ جایزه‌ است‌ که‌ نه‌ تنها بر موفقیتهای‌ فردی‌ و گروهی‌ دلالت‌ دارد، بلکه‌ بالاتر از همه‌ متضمن‌ موفقیت‌ و افتخاری‌ ملی‌ است. هنگامی‌ که‌ ورزش‌ در رسانه‌ها توجه‌ خود را بر این‌ جنبه‌های‌ تشریفاتی‌ و مراسم‌ خاص، معطوف‌ می‌دارند؛ در واقع‌ به‌ مسایل‌ دیگری‌ مانند رفتار جمعیت، روند افزایش‌ و... توجه‌ نمی‌کنند و این‌ وحدت‌ ملی‌ را به‌ شیوه‌ای‌ فرا می‌خواند که‌ با دیدگاه‌ غالب‌ طبقه‌ مسلط‌ سازگارتر است. این‌ جنبه‌ بیشتر از سایر جنبه‌هایی‌ که‌ رسانه‌ها بر آن‌ تمرکز می‌کنند، تحت‌ کنترل‌ و نفوذ گروههای‌ مسلط‌ قرار می‌گیرند.
اساساً‌ این‌ سرمایه‌ فرهنگی‌ آنان‌ است‌ که‌ برای‌ اجرایی‌ ماهرانه‌ در صحنه‌ای‌ تشریفاتی‌ مورد استفاده‌ قرار می‌گیرد. مثلاً‌ در مراسم‌ «فینال‌ ویمبلدون»(135) در مرکز کاخ‌ سلطنتی، قبل‌ از اعطای‌ نشان‌ پیروزی‌ به‌ برنده، «دایک»(136) و «داچیز»(137) از صندلی‌ سلطنتی‌ به‌ آرامی‌ پایین‌ می‌آیند و وارد کاخ‌ سلطنتی‌ می‌شوند. سلطنتی‌ آرام‌ و خاموش، در حالی‌ که‌ ما همه‌ به‌ انتظار نشسته‌ایم‌ و نه‌ ما، بلکه‌ میلیونها نفر در سراسر کشور؛ آنها در مسیر خود بین‌ دو گروه‌ از کودکان‌ در حال‌ رقص‌ وقفه‌ ایجاد می‌کنند تا با یک‌ یا دو نفر از آنان‌ سخن‌ بگویند. گویی‌ هیچ‌کس‌ دیگری‌ در آن‌جا نیست‌ و قبل‌ از آن‌که‌ به‌ مراسم‌ اعطای‌ مدال‌ افتخار به‌ برنده‌ ادامه‌ دهند به‌ تمجیدها و تحسینهای‌ جنجالی‌ می‌پردازند. کار نمادین‌ گروههای‌ مسلط‌ به‌ سادگی‌ و به‌ گونه‌ای‌ کاملاً‌ بی‌واسطه‌ به‌ بینندگان‌ انتقال‌ نمی‌یابد، بلکه‌ در ساخت‌ و ترکیبی‌ از مفهوم‌ ملت‌ در هم‌ می‌آمیزد که‌ با احساسات‌ و هویت‌ ملی‌ طبقه‌ کارگر و سایر گروهها مطابقت‌ دارد. در کل، جنبه‌ دیگر بیشتر به‌ شیوه‌ گزارش‌ مشروح‌ و مصور گرایش‌ دارد.
ساخت‌ ملت‌ در ورزش‌ رسانه‌ای، پیچیده‌ نیست. بعنوان‌ مثال، ابهام‌ دربارة‌ بریتانیایی‌ بودن‌ که‌ به‌ مفهوم‌ انگلیسی‌ بودن‌ نیست‌ و اجماع‌ بر آنچه‌ که‌ یک‌ ملت‌ را تشکیل‌ می‌دهد که‌ از انگلیسی‌ یا بریتانیایی‌ بودن‌ بنیادی‌تر است. حل‌ مشکل‌ گرایش‌ به‌ انگلیسی‌ بودن‌ به‌ جای‌ ولزی، اسکاتلندی‌ یا ایرلندی‌ بودن، برای‌ هویتهای‌ ملی‌ بومی‌ که‌ در بعضی‌ از ورزشها حضوری‌ قدرتمند دارند، نیازمند کاری‌ ایدیولوژیک‌ است. مثلاً‌ هنگامی‌ که‌ «ولز» و «انگلستان» در ورزش‌ «راگبی»(138) در میدان‌ «کاردیف‌ آرمز پارک»(139) مبارزه‌ می‌کردند؛ پوشش‌ رسانه‌ای، حضور خانواده‌ سلطنتی‌ را به‌ موازات‌ انواع‌ مراسم‌ تشریفاتی‌ در بر گرفته‌ بود و بخشی‌ جامع‌ از کاری‌ نمادین‌ برای‌ تسهیل‌ کشش‌ بین‌ ملیتهای‌ مختلف‌ بریتانیای‌ کبیر (که‌ در این‌ بخش‌ از آن‌ یاد شد) را انجام‌ می‌داد. اما حضور بیش‌ از یک‌ ملت‌ درون‌ یک‌ واحد سیاسی‌ منحصر به‌ فرد نیز مزایای‌ خود را دارد. هنگامی‌ که‌ در رقابتهای‌ مهم‌ بین‌المللی‌ هیچ‌ نماینده‌ای‌ از انگلستان‌ وجود ندارد، مشکل‌ رسانه‌ها یافتن‌ یک‌ مرجع‌ قراردادی‌ است‌ که‌ با اشاره‌ بر آن، مخاطب‌ بتواند هویت‌ خود را در ارتباط‌ با این‌ پدیده‌ پیدا کند. این‌ مشکل‌ با یافتن‌ «تعلق‌ یا وابستگی‌ بریتانیایی» حل‌ شده‌ است. مثلاً‌ در رقابتهای‌ جام‌ جهانی‌ در سالهای‌ 1974 - 1978 از میان‌ تیمهای‌ انگلیسی‌ که‌ زودتر حذف‌ شدند، تیم‌ اسکاتلند آمده‌ بود تا جانشین‌ تیم‌ انگلستان‌ شود. ضرورت‌ وجودی‌ مفهوم‌ «اسکاتلندی‌ بودن» نیز از طریق‌ نمایش‌ سبک‌ بازی‌ اسکاتلندی‌ ایجاد و تقویت‌ شده‌ بود. ویژگیهای‌ این‌ سبک‌ عبارتند از: «فردگرایی‌ برجسته‌ و آشکار»، «روحیه‌ جنگجویی»، «جنجالی‌ و آتشین‌ مزاج‌ بودن» و «ناسازگاری». براساس‌ ویژگیهای‌ یادشده‌ (که‌ در جام‌ جهانی‌ 1978 مطرح‌ گردید) بازیکنان‌ مشهور اسکاتلندی‌ در باشگاههای‌ حاضر در لیگ‌ انگلستان‌ به‌ کار گرفته‌ شدند؛ لیگی‌ که‌ علاقه‌مندان‌ و تماشاچیان‌ آن‌ بیش‌ از همه‌ انگلیسی‌ها بودند. به‌ هر حال‌ وقتی‌ که‌ تیم‌ اسکاتلند با آن‌ همه‌ تبلیغ‌ و بزرگنمایی‌ در رسانه‌ها، در آستانه‌ جام‌ جهانی‌ 1978 به‌ سختی‌ شکست‌ خورد؛ این‌ شکست‌ به‌ جای‌ این‌که‌ در رسانه‌ها بعنوان‌ مصیبتی‌ برای‌ بریتانیا به‌ شمار آید، به‌ نحوی‌ گسترده‌ بعنوان‌ مصیبت‌ ملی‌ اسکاتلندی‌ها تفسیر شد.
رسانه‌ها با تأکید بر ارایه‌ سبک‌ بازی‌ سایر کشورها و شرح‌ و توصیف‌ آن‌ قویاً‌ ما را در ضدیت‌ با سایر ملل، مردم‌ و نژادها قرار می‌دهد. مثلاً‌ پوشش‌ تلویزیونی‌ جام‌ جهانی‌ جهان‌ را به‌ گونه‌ای‌ نشان‌ می‌داد که‌ گویی‌ شمال‌ و غرب‌ اروپا در مقابل‌ جنوب‌ و شرق‌ اروپا و اروپا در مقابل‌ آمریکای‌ لاتین‌ قرار گرفته‌ است. برعکس، در بازیهای‌ المپیک‌ تعارضی‌ بین‌ کشورهای‌ قدرتمند دیده‌ نمی‌شد. در عوض‌ انواع‌ تقسیم‌بندیهای‌ دیگر به‌ وجود آمد: درون‌ اروپا بین‌ کشورهای‌ شمال‌ اروپا و کشورهای‌ جنوب‌ اروپا و درون‌ آمریکای‌ لاتین‌ بین‌ اسپانیایی‌زبان‌ها و پرتغالی‌زبانهای‌ برزیلی‌ چند نژادی. نشانه‌ها و علایم‌ بسیار تحریک‌ کننده‌ای‌ که‌ در این‌ میان‌ نقش‌ داشتند رنگ‌ مو و پوست‌ بود: «لاتین» بودن‌ در اروپا (کشورهایی‌ که‌ اغلب‌ در نیمه‌ جنوبی‌ اروپا قرار دارند) بطور ضمنی‌ بر آتشین‌ مزاج‌ بودن‌ و نیز بد بودن‌ دلالت‌ دارد (و ویژگیهایی‌ مانند عیب‌جویی‌ و کثیفی. آلف‌ رامسیز(140) مدیر فوتبال‌ مشهور انگلیسی، انتقاد شدید از آرژانتینی‌ها و «حیوان» خواندن‌ آنان‌ را حاکی‌ از این‌ نوع‌ مجادلات‌ می‌داند). مردم‌ شمال‌ اروپا خونسرد، بی‌پروا و خوب‌ (و حرفه‌ای، راحت‌ و منظم) هستند. این‌ تقسیم‌بندیها بین‌ کشورهای‌ ثروتمندتر نیز تمایزی‌ خشن‌ ایجاد می‌کند. مشکل‌ قراردادن‌ سبکهای‌ بازی‌ در قالبهایی‌ این‌ چنینی‌ آن‌ است‌ که‌ در واقع‌ بعنوان‌ مثال، شمال‌ اروپاییهای‌ خونسرد و بی‌پروا و هلندی‌های‌ ثروتمند در سبک‌ بازیهای‌ خود وجوه‌ مشترک‌ زیادی‌ با جنوب‌ اروپاییهای‌ آتشین‌ مزاج‌ و برزیلی‌های‌ فقیر دارند. همچنان‌ که‌ ایتالیاییهای‌ جنوب‌ اروپا با اسکاتلندی‌های‌ شمال‌ این‌ قاره‌ از وجوه‌ مشترک‌ زیادی‌ برخوردارند.
اگر چه‌ ادراک‌ عمومی‌ طبقه‌ کارگر از اقلیتهای‌ نژادی‌ آنان‌ را بعنوان‌ بخشی‌ از گروههای‌ تشکیل‌ دهندة‌ کشور به‌ حساب‌ نمی‌آورد؛ ورزش‌های‌ رسانه‌ای‌ از حضور اعضای‌ اقلیتهای‌ نژادی‌ در تیمهای‌ بریتانیایی‌ استقبال‌ می‌کنند و با آنان‌ بعنوان‌ نمایندگان‌ «ما» برخوردی‌ عادلانه‌ دارند. از سوی‌ دیگر، کشوری‌ مانند آفریقای‌ جنوبی‌ در ورزشهای‌ رسانه‌ای‌ اظهار همدردی‌ چندانی‌ را به‌ خود جلب‌ ننموده‌ است‌ و فعالیتهای‌ ملی‌ این‌ چنینی‌ در مسابقات‌ فوتبال‌ موفقیت‌ چندانی‌ کسب‌ ننموده‌ است. از آن‌جا که‌ عرصه‌ ورزش‌ یکی‌ از شناخته‌شده‌ترین‌ زمینه‌های‌ موفقیت‌ برای‌ سیاهان‌ است‌ نمایش‌ آنان‌ در رقابتهای‌ بین‌المللی‌ بعنوان‌ نمایندگان‌ کشور بریتانیا بیانگر پیشرفت‌ این‌ کشور در نیل‌ به‌ برابری‌ و هماهنگی‌ نژادی‌ است. در حالی‌ که‌ به‌ واقع‌ جایگاه‌ مردم‌ سیاهپوست‌ و وضعیت‌ حاکم‌ بر روابط‌ نژادی‌ در کشور معمولاً‌ کاملاً‌ برعکس‌ است. در میان‌ طبقه‌ کارگر نیز تعصبات‌ نژادی‌ بطور چشمگیری‌ گسترش‌ یافته‌ است. در این‌ زمینه‌ ورزش‌ در رسانه‌ها به‌ تبعیت‌ از حساسیتهای‌ سیاسی‌ موجود، سعی‌ می‌کند به‌ جای‌ این‌ که‌ به‌ خواسته‌های‌ مخاطبین‌ طبقه‌ کارگر خود توجه‌ کند، بیشتر با بحثهای‌ غالب‌ موجود در این‌ زمینه‌ سازگار شود. مگر این‌که‌ شیوه‌ای‌ دیگر در پیش‌ گیرد و با نشان‌ دادن‌ موفقیتهای‌ ورزشی‌ سیاهان‌ در پی‌ بازآفرینی‌ افسانه‌ای‌ فراگیر در بریتانیا باشند. افسانه‌ای‌ که‌ براساس‌ آن‌ سیاهان‌ در انجام‌ فعالیتهای‌ فیزیکی‌ بطور طبیعی‌ موفق‌ترند و به‌ تبع‌ آن‌ در فعالیتهای‌ فکری‌ کمتر به‌ آنان‌ نیاز خواهد بود و از آن‌جا که‌ سیاهان‌ در مقایسه‌ با نژاد سفید به‌ طبیعت‌ نزدیک‌ترند به‌ همان‌ نسبت‌ از شهرنشینی‌ دورترند. تجارب‌ رسانه‌ها نیز این‌ افسانه‌ را تقویت‌ می‌کند. در واقع‌ افراد حرفه‌ای‌ ورزشهای‌ رسانه‌ای، سیاهان‌ و اقلیتهای‌ نژادی‌ را در گروهها و طبقات‌ متداول‌ در میان‌ خود جای‌ نمی‌دهند. در ورزشهای‌ رسانه‌ای‌ نیز این‌ سفیدپوستان‌ هستند که‌ به‌ نحوی‌ تقریباً‌ منحصر به‌فرد تصورها و دیدگاههای‌ غیرسفیدها را شکل‌ می‌دهند. این، در حقیقت‌ انعکاسی‌ از یک‌ جریان‌ عمومی‌ در رسانه‌ها است‌ که‌ در پی‌ محروم‌ نمودن‌ اقلیتهای‌ نژادی‌ از پستهای‌ عالی‌ متنفذ و آبرومند است. فقدان‌ سیاهان‌ به‌ معنای‌ آن‌ است‌ که‌ مدیریت‌ ورزشهای‌ رسانه‌ای‌ از عدم‌ استقبال‌ مخاطبان‌ سفیدپوست‌ واهمه‌ دارد و لذا خود را با خواسته‌های‌ آنان‌ تطبیق‌ می‌کند. به‌ این‌ ترتیب، چندان‌ عجیب‌ نیست‌ که‌ دربارة‌ بریتانیاییهای‌ سیاهپوست‌ نیز مانند سیاهان‌ غیربریتانیایی‌ تفکرات‌ کلیشه‌ای‌ نژادی‌ وجود داشته‌ باشد. مثلاً‌ در گزارش‌ بازی‌ کریکت، حامیان‌ سیاهپوست‌ بریتانیایی‌ و نیز بومیهای‌ جزایر هند غربی، نوعاً‌ با تأکید بر ویژگیهای‌ زیر نشان‌ داده‌ می‌شدند: «نشاط‌ و سرزندگی»، «تحریک‌پذیری»، «پرهیجانی» و از آن‌جا که‌ نسبت‌های‌ یاد شده‌ بر ویژگیهایی‌ مانند «خامی» و «بی‌انضباطی» دلالت‌ دارند، بعید است‌ که‌ مورد توجه‌ مخاطبان‌ بریتانیایی‌ قرار نگیرد؛ مخاطبینی‌ که‌ هنوز بخش‌ قابل‌ توجهی‌ از میراث‌ فرهنگی‌ امپریالیسم‌ را از اذهان‌ خویش‌ نزدوده‌اند. همچنان‌ که‌ حرکتهای‌ افقی‌ دوربین‌ در حول‌ و حوش‌ تماشاچیان‌ سیاهپوستی‌ که‌ در حال‌ خنده‌اند، بالا و پایین‌ می‌پرند، سرو دست‌ خود را تکان‌ می‌دهند، فریاد می‌زنند و بر طبلها می‌کوبند و... با طرز تلقی‌ شماری‌ از گزارش‌دهندگان‌ از خوش‌قلبی‌ و بردباری‌ فوق‌العاده‌ سیاهان‌ همراه‌ می‌شود.
ورزش‌ رسانه‌ای‌ بویژه‌ در سراسر بریتانیا اغلب‌ مدعی‌ آن‌ است‌ که‌ ورزش، ملیتها و مردم‌ مختلف‌ را گردهم‌ می‌آورد، در حالی‌ که‌ بسیار بعید است‌ که‌ مطالب‌ ورزشی‌ رسانه‌ها بتوانند مفاهیمی‌ مانند «میهن‌پرستی‌ افراطی»، «قومیت‌ گرایی» و گاه‌ «نژادپرستی» را از هویت‌ ملی‌ بزدایند و از دایره‌ اختلافات‌ و مشاجرات‌ ملی‌ خارج‌ کنند؛ مفاهیمی‌ که‌ بطور کلی‌ مورد توجه‌ عموم‌ مردم‌ و بویژه‌ طبقه‌ کارگر قرار می‌گیرد. در واقع‌ از آن‌جا که‌ تمایلات‌ و عواطف‌ یاد شده‌ در مباحثات‌ ورزشی‌ رسانه‌ای‌ رمزگشایی‌ می‌شود، مفهوم‌ «محرومیت‌گرایی‌ در هویت‌ ملی» نیز بیشتر ممکن‌ است‌ از این‌ طریق‌ تقویت‌ شود. مفهومی‌ که‌ گروههای‌ زیردست‌ بومی‌ متحد را درون‌ حاکمیتی‌ کاملاً‌ مسلط، پشت‌ گروههای‌ مسلط‌ و در مقابل‌ بیگانگان‌ قرار می‌دهد. بنابراین، رمز ورزشهای‌ رسانه‌ای‌ یکی‌ از جنبه‌های‌ فرآیند چند لایه‌ای‌ است‌ که‌ رسانه‌ها از طریق‌ آن‌ به‌ بازآفرینی‌ معنای‌ محرومیت‌گرایی‌ در هویت‌ ملی‌ می‌پردازند. غلبه‌ تکنولوژی‌ پخش‌ رادیویی‌ و تلویزیونی‌ برتکنولوژی‌ دوره‌ تاریخی‌ پیشین‌ (راه‌آهن، اتوبانهای‌ پرنور و...) که‌ از طریق‌ آن‌ یک‌ فرستنده‌ متمرکز، پیامی‌ را به‌ گیرنده‌های‌ خانگی‌ پراکنده‌ می‌فرستد؛ با این‌ جنبه‌ فرهنگ‌ سیاسی، که‌ سبک‌ زندگی‌ خصوصی‌ شده‌ را به‌ موازات‌ انگلیسی‌ بودن‌ تبیین‌ می‌نماید؛ ارتباطی‌ عمیق‌ دارد. تعیین‌ هویتی‌ که‌ در ضرب‌المثل‌ قدیمی‌ زیر به‌ اختصار توصیف‌ شده‌ است: «خانه‌ مرد انگلیسی، قلعه‌ اوست»(141). در تفسیر رابطه‌ بین‌ ورزش‌ رسانه‌ها با فرهنگ‌ طبقه‌ کارگر و احتمالاً‌ اثرات‌ ورزش‌ رسانه‌ای‌ بر روی‌ مخاطبین‌ طبقه‌ کارگر باید به‌ این‌ نکته‌ توجه‌ نمود که‌ در پژوهشهای‌ انجام‌ شده‌ دربارة‌ اثرات‌ ارتباطات‌ توده‌ای‌ تاکنون‌ نتایج‌ مستند و موثق‌ بسیار اندکی‌ حاصل‌ شده‌ است. فرآیند تطبیق‌ و سازگاری‌ انتخابی‌ با فرهنگ‌ طبقه‌ کارگر قطعاً‌ روی‌ خواهد داد، اما انتخابی‌ بودن‌ این‌ فرآیند به‌ معنای‌ آن‌ است‌ که‌ ورزشهای‌ رسانه‌ای‌ تنها با جنبه‌هایی‌ از فرهنگ‌ طبقه‌ کارگر سازگار می‌شوند که‌ با ارزشهای‌ افراد حرفه‌ای‌ فعال‌ در این‌ عرصه‌ موافق‌ باشد؛ جنبه‌هایی‌ که‌ روابط‌ آنها با گروههای‌ مسلط‌ را به‌ خطر نمی‌اندازد. این‌ عناصر به‌ احتمال‌ زیاد تقویت‌ خواهند شد. از سوی‌ دیگر، هنگامی‌ که‌ ورزش‌ جنبه‌ سیاسی‌ پیدا می‌کند احتمال‌ سازگاری‌ گروههای‌ مسلط‌ بیشتر است. همچنان‌ که‌ در مورد خشونت‌ فوتبال‌ و المپیک‌ مسکو، ورزشهای‌ رسانه‌ای‌ در حمایت‌ از منافع‌ گروههای‌ مسلط، موضع‌ گرفتند و در این‌ مورد به‌ جای‌ این‌که‌ نیروهای‌ اجتماعی‌ را تنها تقویت‌ کنند، خواسته‌ها و فعالیتهای‌ آنان‌ را با بزرگنمایی‌ فوق‌العاده‌ای‌ منعکس‌ نمودند. بنابراین، ورزشهای‌ رسانه‌ای‌ احتمالاً‌ بر جنبه‌های‌ سنتی‌تر و محافظه‌ کارانه‌تری‌ از فرهنگ‌ طبقه‌ کارگر، اثرات‌ تعیین‌ کننده‌ای‌ خواهد داشت‌ و بویژه‌ اثر کلی‌ محافظه‌کارانه‌ای‌ بر روابط‌ بین‌ ورزش‌ و فرهنگ‌ طبقه‌ کارگر اعمال‌ خواهد نمود.